سلامتی روزی که من سفید پوشیدم....
رفقا مشکی پوشن ومن حال میکنم با تیریپشون...
سلامتی اون چند تا شونه که تابوت من رو شونه هاشونه .....
سلامتی یه صدای بلند وصدای تکرار جمعیت .....
سلامتی صدای صوت یه بینوا.....
سلامتی اشکا...سلامتی خاک ها.....سلامتی سنگها.....
سلامتی دل کندن ها.... سلامتی تنهایی زیر خاک....
سلامتی روزیکه نیستم.....سلامتی روزی که رفیقام فراموشم میکنند....
سلامتی روزی که هیچ یاد وخاطره ای ازم تو ذهن اطافیام نمی مونه....
سلامتی اون دسته افرادی که با یادشون زندگی کردم ولی یه لحظه به فکرم نیوفتادن...
سلامتی اون بیل وکلنگی که منو از این همه بدبختی آزاد میکنه....
سلامتی اون همه خاکی که روم میریزن تا بفهمم چقدر سنگینی میکردم رودله بعضیا....
سلامتی این بغض لعنتی که مثه مرد خودشو نگه داشته....
ودر آخر به سلامتی روز آخر زندگیم.......